هیچستان ِ من ...
تمام ِ هذیانات ِ آن روزهای من،
تمام ِ تب ِ سهمگین ِ این ماه های من،
و تمام ِ عطش ِ تلخ ِ این دوران من،
از برای گرمی ِ دستان مردی بود که "هرگز" گرمایش سهم من نشد ...
از برای آغوش ِ سرد مردی بود که "هرگز" لمس ِ دستان من نشد ...
و از برای عمق نگاه ِ مردی بود که چشمانم "حتی" به دیدار ِ دوباره اش روشن نشد ...
شاید دیوانه ام خوانید ...
اما دوست داشتم بدانید ...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۶ ساعت 15:11 توسط
|