میـــ خواهم شکایت کنم، از خودم، از خـودِ خـودم،

شاکیم، هیچ رقمه هم کوتاه بیا نیستم!

بخــ اطرِ تمامِ هدر دادن هـــای بىهوده وقتم و ندانم کاری هایم و دلسوزی های دقیــ ــقاَ بیجایــم!

من متهــمم، محــکومم،

محکوم به خودزنـی! به خودکشی! اون هم بدونِ درد و خونریزی!

آخ! کاش درد داشت، کاش خونریزی داشت، نه اینکه دردش را بعد از سالها و ماهــ ها نشان دهد! همانند دردِ سـزارین!

احساس مىکنم سالـهاست زندگیــ م متوقف شده،

حس میکنم چند سالی از زندگیــ م را گم کرده ام...!

من استادِ هَدر دادنِ زمانم!

                                                  ▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫▪▫

▪▫  بنظـرم آدمیــزاد بدونِ اینکه خودش بدونه، سقفِ حماقتـش میتونه تا بی نهــایت باشه!

▪▫  اگه من با همین مهارت که خودم و گول میزنم دیگران رو هم میتونستم، الان با دُمـم گردو میشکستم!

▪▫  باید سَـرِ احساسم و دار بزنم تا دیگه اینطوری من و بازیچه خودش نکـنه!

▪▫   و عشـ/ق  باز هم فریبم داد!

 

 ▪▫  بگـ ــم؟؟!